خدا رو شکر آخر هفته خوبی رو گذروندیم.
عزیزدلمون امتحان پایانی روخوانی قرآن داره..جمعه خونه مادربزرگ بودیم..آقای عمو قرآن آوردن گفتن فاطمه خانم میشه یکم برای ما قرآن بخونی؟ فاطمه خانم در جواب گفتن نخیر فقط واسه مامانم و مامان بزرگ میخونم! باصدای خیلی آروم پیش ما قرآن خوند..هر وقت هم که آقای عمو نزدیک میشد جیغ می زد و با صدای آروم تر ادامه می داد.
نمایشگاه گل و گیاه رفتیم..خیلی خوب بود.دلم می خواست چندتا گلدان بگیرم..چه کنم که در خانه آپارتمانی نمیشه!
یکی از غرفه ها یه آدمک داشت..شایدم مترسک بود. به محض دیدن آدمک فاطمه خیلی ترسید و بدو بدو فرار می کرد..از اون غرفه دور شدیم ولی فاطمه مدام بر می گشت که نکنه آدمک ما رو تعقیب کنه میگم عزیزم ما دیگه از اونجا رد شدیم آدمک نمیاد شما نگران نباش..میگه میشه یه بار دیگه بریم ببینمش شاید باهاش دوست شدم
به شدتی با هم دوست شدن که دیگه به سختی فاطمه رو از غرفه دور کردیم..یعنی همچین دختر مهربونی داریم ما
از آدمک عکس یادگاری هم گرفتیم..جمعه عکس رو به آقای عمو نشون می داد و می گفت عمو اینو ببین رفتم بهش دست زدم دیدم اونم مثل ما آدمه باهاش دوست شدم
گل جالبی که در نمایشگاه دیدیم..گل لب شتری
پ.ن: خدارو صد هزار مرتبه شکر کارهای همسر روی روال افتاده و رو به پیشرفته..توکل به خدا..انشاالله که روز به روز بهتر هم میشه.
پ.ن.2: دیگه صندوقچه مون آماده شد.نمای خونه مجازی مون رو دوست دارم.
پ.ن.3: خدارو صد هزار مرتبه شکر.. پروردگارا بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم.
پ.ن.4: فافا جون ممنونم از پیشنهادت و ذکر بسم الله الرحمن الرحیم