صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

آقای ترسناک

از صبح که می خوام این خاطره رو بنویسم همش یاد چهره معصوم و مظلوم فاطمه جانم می افتم و خندم میگیره!


دیروز طبق معمول دخترک شیطون ما گوشی بابا رو برداشت که بازی کنه ولی گوشی قفل رمزدار شده بود..طفلکی دخترم چندین بار تلاش کرد و غافل از اینکه رمز تا 15 دقیقه بلاک شده بود..منم بطور نامحسوس عسل بانو رو زیر نظر داشتم ببینم آخرش چیکار می کنه.

همینطور داشتم صورت گرد و مهربونش رو نگاه می کردم..یهو چشمهای مشکی و براقش گرد شد و یه حالت تعجب و ترس زیادی اومد روی صورتش..با ترس گوشی رو گذاشت کنار گوشش..یهو جیغ زد..گوشی رو پرت کرد و با سرعت نور فرار کرد توی اتاقش

زودی رفتم گوشی رو برداشتم، قطع شده بود. رفتم تواتاقش گفتم فاطمه جان..چی شد وروجک من؟ با حالت ترس تند تند برام حرف می زد که من کاری نکردم..من جایی زنگ نزدم..من فقط می خواستم قفل گوشی رو باز کنم یهو یه آقایی حرف زد گفت اضطراری

تازه فهمیدم که وروجک ناخودآگاه یکی از شماره های اضطراری رو گرفته و حسابی ترسیده.

نکته مثبت تجربه وروجک: از دیروز دیگه سمت گوشی بابا نمیره تا اون آقای ترسناک از گوشی بابا بره

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.