صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

بی حوصله نوشت

امروز اصلا تمرکز ندارم..خوابای درهم زیاد دیدم..سحری هم زیاد نخوردم! انقدر بی حوصله بودم که تو راه مهد اصلا به حرفای فاطمه توجه نکردم و جوابی ندادم..حتی یادم نمیاد که وقتی وارد مهد شد نگاهش کردم یا نه! فقط سریع به سمت شرکت حرکت کردم.

الان که اصلا حال مهمونی رفتن و مهمونی دادن رو ندارم. امیدوارم فردا حالم خوب بشه چون فردا شب خانواده همسر و خانواده خاله اش را افطاری دعوت کرده ایم. همین الان به ذهنم رسید چقدر خوب میشه که افطاری را در پارک و فضای باز باشیم. اگر بتونم همه چی رو طوری آماده می کنم که بتونیم ببریم پارک. توی فضای باز که باشی آستانه تحمل جاری هم بالاتر میره!


پ.ن: بعید میدونم با این حالی که دارم ژله های تزریقی خوب از کار دربیان.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.