صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

اعیاد شعبانیه و مولودی

رسول خدا صلی الله و علیه و آله :

ماه شعبان، شعبان نامیده شد؛ زیرا روزی های مومنان در این ماه قسمت می شود.



اعیاد شعبانیه رو با تاخیر خدمتتون تبریک عرض می کنم.
مولودی دعوت بودیم خونه ی عمه (کلیک) خیلی خوش گذشت.انشاالله که همه حاجت روا بشن.
دخترکم امتحان مهد رو با موفقیت پشت سر گداشت و تمام وقت باید حواسم به خودش و شیطنت هاش باشه.

عیدی دخترخاله

درسته که یکم دیر شده ولی خب عید مبعث رو به شما دوستان عزیز تبریک میگم.



دیروز خونه خاله دعوت بودیم..دختر خاله دوماهی میشه عقد کرده و دیروز خانواده ی همسرش براش عیدی آوردن.

منم با دیدن کلی شیرینی و اون کیک حصیری به کل رژیمو فراموش کردم و به خودم قول دادم که تا آخر هفته جبران کنم

تزئین میوه ها و کیک قشنگ بود منم از کیک عکس گرفتم.توی ادامه مطلب میذارم.


 

ادامه مطلب ...

آقای ترسناک

از صبح که می خوام این خاطره رو بنویسم همش یاد چهره معصوم و مظلوم فاطمه جانم می افتم و خندم میگیره!


دیروز طبق معمول دخترک شیطون ما گوشی بابا رو برداشت که بازی کنه ولی گوشی قفل رمزدار شده بود..طفلکی دخترم چندین بار تلاش کرد و غافل از اینکه رمز تا 15 دقیقه بلاک شده بود..منم بطور نامحسوس عسل بانو رو زیر نظر داشتم ببینم آخرش چیکار می کنه.

همینطور داشتم صورت گرد و مهربونش رو نگاه می کردم..یهو چشمهای مشکی و براقش گرد شد و یه حالت تعجب و ترس زیادی اومد روی صورتش..با ترس گوشی رو گذاشت کنار گوشش..یهو جیغ زد..گوشی رو پرت کرد و با سرعت نور فرار کرد توی اتاقش

زودی رفتم گوشی رو برداشتم، قطع شده بود. رفتم تواتاقش گفتم فاطمه جان..چی شد وروجک من؟ با حالت ترس تند تند برام حرف می زد که من کاری نکردم..من جایی زنگ نزدم..من فقط می خواستم قفل گوشی رو باز کنم یهو یه آقایی حرف زد گفت اضطراری

تازه فهمیدم که وروجک ناخودآگاه یکی از شماره های اضطراری رو گرفته و حسابی ترسیده.

نکته مثبت تجربه وروجک: از دیروز دیگه سمت گوشی بابا نمیره تا اون آقای ترسناک از گوشی بابا بره

تعطیلات خوب با دخترک جیغ جیغو

خدا رو شکر آخر هفته خوبی رو گذروندیم.

عزیزدلمون امتحان پایانی روخوانی قرآن داره..جمعه خونه مادربزرگ بودیم..آقای عمو قرآن آوردن گفتن فاطمه خانم میشه یکم برای ما قرآن بخونی؟ فاطمه خانم در جواب گفتن نخیر فقط واسه مامانم و مامان بزرگ میخونم! باصدای خیلی آروم پیش ما قرآن خوند..هر وقت هم که آقای عمو نزدیک میشد جیغ می زد و با صدای آروم تر ادامه می داد.

نمایشگاه گل و گیاه رفتیم..خیلی خوب بود.دلم می خواست چندتا گلدان بگیرم..چه کنم که در خانه آپارتمانی نمیشه!

یکی از غرفه ها یه آدمک داشت..شایدم مترسک بود. به محض دیدن آدمک فاطمه خیلی ترسید و بدو بدو فرار می کرد..از اون غرفه دور شدیم ولی فاطمه مدام بر می گشت که نکنه آدمک ما رو تعقیب کنه   میگم عزیزم ما دیگه از اونجا رد شدیم آدمک نمیاد شما نگران نباش..میگه میشه یه بار دیگه بریم ببینمش شاید باهاش دوست شدم به شدتی با هم دوست شدن که دیگه به سختی فاطمه رو از غرفه دور کردیم..یعنی همچین دختر مهربونی داریم ما

از آدمک عکس یادگاری هم گرفتیم..جمعه عکس رو به آقای عمو نشون می داد و می گفت عمو اینو ببین رفتم بهش دست زدم دیدم اونم مثل ما آدمه باهاش دوست شدم


گل جالبی که در نمایشگاه دیدیم..گل لب شتری




پ.ن: خدارو صد هزار مرتبه شکر کارهای همسر روی روال افتاده و رو به پیشرفته..توکل به خدا..انشاالله که روز به روز بهتر هم میشه.

پ.ن.2: دیگه صندوقچه مون آماده شد.نمای خونه مجازی مون رو دوست دارم.

پ.ن.3: خدارو صد هزار مرتبه شکر.. پروردگارا بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم.

پ.ن.4: فافا جون ممنونم از پیشنهادت و ذکر بسم الله الرحمن الرحیم