صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

دخترک بهانه گیر

چندروزی میشه که کامپیوتر دخترگلم مشکل داره، کیس رو دادیم به عموجان تا مشکل رفع بشه. وقتی فاطمه ام از خواب بیدار شد و کیس رو ندید...شدیدا گریه کرد و دچار انفجار عمیقی شدیم..صدها بار توضیح دادیم که عزیزم دخترم گلم بعد از ظهر میریم کیس رو می گیریم..با گریه می گفت که عمو اینا خودشون کامپیوتر دارن چرا کامپیوتر منو دادین بهش..واسه عمو قدیمی بوده کثیف شده حالا با کامپیوتر من عوضش میکنه!!!!!


بعد از ظهر رفتیم مهد...دیدیم دخترک شاد و خندان داره میاد و جایزه اش که یک بسته مدادرنگی بود رو محکم تو دستش گرفته. گفتم الان میریم خونه عمو کامپیوترو می گیریم..یعنی دیگه با وجود مداد رنگی و شنیدن حرف من..یه لحظه حتی یه لحظه ی خیلی کوچیک روی صندلی ننشست و مدام شعر و آواز می خوند.

نکته قابل توجه این بود که جایزه رو توخونه عمو نیاورد و موقع خداحافظی زودی رفت توماشین و از دور جایزه رو به همه نشون میداد..بهش میگم بیا جایزه ات رو به عمو نشون بده... میگه نه کامپیوترمو خودم آمدم گرفتم حالا جایزه مو برمیدارن!!!

نمای صندوقچه مون

بسلامتی بعد از چند بار تست نمای صندوقچه مون و صد البته صندوقچه دخترکم رو عوض کردم.. باشد که مورد پسند مهمانان هم واقع شود.


پ.ن: قالب قبلی رو دوست داشتم ولی نامنظم بود و پیوندها رو پایین نشون می داد. به احتمال زیاد عکس بالا هم تغییر می کند!

چقدر فرق است...

چقدر فرق است بین شادی ها و غم های دیگران..
وقتی بین مردم هستی و گپ و گفتی با آنها داری چیزهایی می شنوی و گاه میبینی که یاد آن بیت مشهور میفتی که می گفت:
" میان ماه من تا ماه گردون // تفاوت از زمین تا آسمان است "!!
اما این بار ماه در قاب زندگی افراد به چشمت می آید.
دیده ای بعضی ها چقدر ارزان شاد می شوند و بعضی های دیگر چقدر گران؟!
دیده ای بعضی ها دارایی هایی دارند که هر روز و هر ساعت بی تفاوت از کنارش می گذرند و جایی دیگر زیر همین گنبد کبود خودمان همان دارایی آرزوی بزرگی است برای دیگری که روز و شب را برای بدست آوردنش شب و روز می کند؟!
دیده ای بعضی ها با کوچکترین ها شادند و بعضی های دیگر با بزرگترین ها نه آنقَدَر شاد؟!
به این ها فکر میکردم که رسیدم به جایی خوب . . .
رسیدم به جایی که منشا همه شادی ها و ناشادی هاست که البته وقتی بیشتر میفهمی ، میفهمی که ناشادی در او نیست هرچه هست خوبی و صفاست. . .
رسیدم به خالق این مخلوقات ، مخلوقاتی که هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه طالب چیزی هستند .
رسیدم به این ماه و ماه های بعد از آن که هر کدام خاص تر از دیگری است.
رسیدم به جایی که می شود امیدوار بود ، می شود دل بست حتی در همه هیاهوها و شکوه ها . .
می شود ، فقط کافی است بخواهی ، بخواهی اما نه از هر کسی
بخواهی از کسی که گفته : تو فقط بخواه و یقین داشته باش به شنوایی من و بیشتر به داناییم.
آری بخواه
بخواه از خدا
شاید مثل اول داستانمان بزرگترین آرزوی تو ، کوچکترین معجزه او باشد.


تقدیمی

تقدیم به پدر عزیزم ، برادر بی همتایم و همسر مهربانم


همیشه بهترین هارو براتون از خدا میخوام. روزتون مبارک


پ.ن: ببخشید یکم دیر شد.دیروز قصد داشتم براتون بنویسم..خداروشکر که همگی دورهم جمع بودیم ، خندیدیم و خوش گذروندیم.

پ.ن.2: طی دو هفته اخیر دخترم دو بار دختر عمو شد. دیروز رفتیم نی نی ناز و ریزه میزه رو دیدیم.انشاالله قدمش برای خانواده پر خیر و برکت باشه.



برای دخترکم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.