صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

کباب بازی

جمعه همگی خونه مادرجان دعوت بودیم، و اربعین خونه برادر همسر.

جمعه نهار کباب خوردیم و شنبه کوفته تبریزی، خوشمزه بود. شله زرد هم درست کرده بودن.

این جمع هارو خیلی دوست دارم. چون امسال 30 آذر با 28 صفر مصادف شده، قرار شد هرهفته به نوبت خونه ی هم جمع بشیم و این خیلی خوبه. مادرجون هم گفتن دورهمی های خودتون رو برید هفته اول بیان خونه ما و بعدش نوبتی.

عجیب دلم میخواد یه کرسی میداشتم.

دخترک شیطون روز جمعه به عموجان گفتن که من یه بازی کباب بازی و یه چیز دیگه داشتم که گم شده، میشه پیداش کنین؟

عمو هم گفت باشه عزیزم بعد نهار باهم پیداش می کنیم.

نهار خوردیم و سفره رو جمع نکرده بودیم که دخترک درگوشی به من میگه مامان، عمو گفت بعد نهار پیداش می کنیم ولی الان هیچی نمیگه! منم که دوست نداشتم اون گربه دوباره نصب بشه! گفتم عمو حتما کار داره باشه بعدا.

دستشون درد نکنه، فقط همون کباب بازی رو پیدا کردن. منم بعضی گرافیک ها رو دوست دارم و تو این مدل بازی ها با دخترک همراه میشم

دخترک پرسشگر

شب های پاییز طولانی تر شده بنظرم، حوصلم سر میره. پفک می خواستم ولی کیک خریدیم!!!

دخترک سوالهای عجیبی میپرسه..هر بار که تلفنی صحبت می کنیم خیلی دقیق و موشکافانه به صحبت های ما گوش می کنه! با همکارم صحبت می کردم..

مامان کی بود؟

خاله مریم.

مامان چرا خاله مریم نمیاد خونمون؟ از من خجالت می کشه؟!!!

نه عزیزم، خاله کار داره. یه بار دعوت می کنیم بیان یا ما میریم.

مامان چرا اسمش مریمه؟ مثلا چرا اسمش فاطمه نیست؟

چون فاطمه اسم شماست. مریم هم اسم گله که برای خاله گذاشتن.

مامان خونشون کجاست؟ کی میریم؟ خیلی دوره؟

مامان چندتا بچه داره؟

و ........

این فقط نمونه کوچکی از سوالات بسیار دخترک است.


خواب

کلا مشغولم این روزا..

جمعه میخواستیم بریم خونه مادر همسری نتوستیم..تماس گرفتیم که بعد از ظهر میریم ولی بازم نشد.

شنبه شب خونه برادر ِ ارشد همسری دعوت بودیم. دوست داشتم اون دورهمی رو، مثل شب یلدا بود.به یاد پدرجان هم بودیم، خدا رحمتشون کنه.

امتحانات میان ترم همسر شروع شده، هر شب برامون یلدایی شده.

دیشب خواب شیرینی دیدم. پسر یک ساله ای داشتم سوئی شرت لیمویی پوشیده بود، دخترک و بابایی خونه بودن و ما دوتایی رفتیم بیرون   خودمون که هنوز تصمیم قطعی نداریم..شاید برای داداشم باشه شایدم برادرشوهر.

دلم می خواد یه عالمه به ، خرمالو و انار بگیرم تا فصلشون تموم نشده. بی نهایت این سه تا رو دوست دارم. یعنی میوه های هر فصل رو بی نهایت دوست دارم.

پیشنهاد میکنم.. باران تویی .. گروه چار * تار . با یه ظرف انار دون شده.


بدجنس می شوم!

من چی بگم به افرادی که نرم افزار گربه سخنگو رو طراحی کردن! ظاهر قشنگی هم که نداره فقط رو اعصاب من را میره!

برعکس من دخترک خیلی از این گربه خوشش میاد مگر اینکه با بحث و جریمه گوشی و تبلت رو برداریم.. دخترک تند تند حرف میزنه تا گربه تکرار کنه..هرچی هم میگیم دیگه کافیه، یه بازی جدید نصب کنیم، همش میشه بهونه گیری و گریه! اصلا دخترک این روزها خیلی بهونه گیر شده..هرچیزی که باب میلش نباشه حالت گریه میگیره..اونم گریه الکی و مصلحتی!!

چند روز پیش وقتی با مامانم تلفنی صحبت می کردم گوشی رو می گرفت روبروی من، گربه هم تکرار می کرد و دخترک از ته دل می خندید  

دخترک

من

مامانم

همین الان بطور جدی تصمیم گرفتم که اون گربه حذف بشه..بهانه گیری ها هم تموم میشه..آقای همسر هم امروز تا ساعت 8 کلاس دارن..پس من وقت کافی برای این عمل خبیثانه دارم و بابایی هم نیستن که نازکشی کنن!

پ.ن: وااای من چقدر بدجنس و عصبانی ام امروز!

محرم

هنوزم متعجبم از گذر زمان.. جاری تماس گرفت گفت میدونی که پنجم هر ماه مراسم داریم فقط خواستم یادآوری کنم. گفتم بله حتما خدمت میرسیم..هفته آینده دیگه؟! گفتن نخیر! فردا پنجم ماه صفر ِ!!! گفتم جدی میگی؟ مگه محرم تموم شده؟!!!

چقدر زود روزها می گذره..چقدر یهویی دلم برای محرم تنگ شد..امسال فکر می کردم بهتر تونستم استفاده کنم به روزهای محرم فکر کنم ولی بازهم چقدر زود درگیر روزمرگی ها شدم!

به شدت برای ده شب اول محرم، برای حال و هوای محرمی و برای حرمت و سنگینی اون روزها و شب ها دلتنگ شدم.

دلم تنگ شده برای  شب کوفه ... شب مسلم ... شب روضه ی سه ساله ... شب حر... شب اصغر ربابه .. شب علی اکبر ... شب سقا ... شب عاشورا ...