صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

تمام قد می ایستم به احترام!

به نقل از اقای علی احمدی


در حال خودم آرام آرام قدم می‌زنم در حیاطی بزرگ با سنگهای سفید، دوستم، دکتر،  کنار دیوار

می‌ایستد و می‌گوید اینجاست، همین جا بود... و من بدنم می ‌لرزد،

و باز می‌گوید " اینجا پیش‌ترها که من آمده بودم دیوار داشت ، سالها پیش، همه را خراب کردند،‌ کم

کم ، آرام آرام" و  نه با انگشت اشاره که با سر به چند نفری که ایستاده‌اند اشاره می‌کند و می‌گوید:" اگر

دستشان بود همین گنبد سبز را هم  خراب کرده بودند".

هر وقت می‌روم آنجا همیشه برای خودم کوچه‌ای را مجسم می‌کنم با خانه‌های گلی و  می‌آیم از باب  

جبرئیل رو به روی خانه‌ بانو می‌ایستم، تمام وجودم می‌لرزد،

این روزها دلم آنجاست، گاهی با خود خودم  می‌نشینم و می‌روم "روضه" گوشه‌ای دور از چشم همه

شعر می‌خوانم تا تمام شوم، تمام.

بعد دوباره ، در حال خودم آرام آرام قدم می‌زنم در حیاطی بزرگ با سنگهای سفید، دوستم، دکتر،  کنار

دیوار می‌ایستد و می‌گوید اینجاست، همین جا بود...

و  من تمام قد می‌ایستم

رو به روی نمی‌دانم کجا سلام می‌کنم

السلام علیک ایتها المغصوبه حقها ...

بانو!  می‌دانم "سکوت همیشه علامت رضا نیست" ، می‌دانم...

...............

پ.ن.۱: وقتی دلم هوای روزهایی رویایی رو داره این متن رو می خونم..

پ.ن.۲: عمو خان هر سال قربانی دارند.. آبگوشت نذری خوردیم..دیداری با اقوام تازه کردیم. خوب بود، خوش گذشت، خدا رو شکر.



نظرات 1 + ارسال نظر
فافا شنبه 19 مهر 1393 ساعت 10:47

مطلب جالبی بود .
دعاهای خوبی کردی انشالله به زودی نصیب خودت بشه عزیزم

ممنونم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.