صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

فوتو افطاری

خدارو شکر دیشب تونستیم جای خوبی پیدا کنیم که همه خانواده کنار هم باشیم.

موقع رفتن همه چیز را دوباره چک کردم تا کم و کسری نباشه و مجبور بشم نیشخندهای جاری رو تحمل کنم! هر چند آدم بهانه گیر خودش میتونه هر چیزی رو بهانه کنه. ( شاید بعدا جزئیات مهمانی را بنویسم شایدم ننویسم تا فراموش کنم! )

گل های یکی از ژله ها ظریف شد ولی اون یکی رو دوست داشتم.

پ.ن: همه چیز منهای فلانی خوب بود خداروشکر..خوش گذشت.


+++ محیای عزیز تبریک میگم. خدایـــــا بـــــــی نهایت ســــــپــــــــــــاس




افطاری

خب تصمیم بر این شد امشب بریم پارک و میزبان افطاری باشیم.

با مادر شوهر و خواهر شوهر تماس گرفتم و اطلاع دادم که میریم پارک ولـــــــــی دستم به گوشی نرفت که به جاری زنگ بزنم گفتم مثل همیشه با خنده میخواد حرفشو بزنه و انتقاد کنه که چرا پارک!!! از خواهرشوهر خواستم که بهشون خبر بده.

یه سری از کارهارو دیشب انجام دادم..مثل ژله و سالاد الویه و... وسایل بیرون هم آماده کردم. زیرانداز و پشتی هم گذاشتم صندوق عقب. بقیه کارا هم زودی انجام میدم و آماده میشیم.

به امید یک مهمونی خوب و شاد. امیدوارم همه چی طبق برنامه پیش بره.

بی حوصله نوشت

امروز اصلا تمرکز ندارم..خوابای درهم زیاد دیدم..سحری هم زیاد نخوردم! انقدر بی حوصله بودم که تو راه مهد اصلا به حرفای فاطمه توجه نکردم و جوابی ندادم..حتی یادم نمیاد که وقتی وارد مهد شد نگاهش کردم یا نه! فقط سریع به سمت شرکت حرکت کردم.

الان که اصلا حال مهمونی رفتن و مهمونی دادن رو ندارم. امیدوارم فردا حالم خوب بشه چون فردا شب خانواده همسر و خانواده خاله اش را افطاری دعوت کرده ایم. همین الان به ذهنم رسید چقدر خوب میشه که افطاری را در پارک و فضای باز باشیم. اگر بتونم همه چی رو طوری آماده می کنم که بتونیم ببریم پارک. توی فضای باز که باشی آستانه تحمل جاری هم بالاتر میره!


پ.ن: بعید میدونم با این حالی که دارم ژله های تزریقی خوب از کار دربیان.

آخر هفته

جمعه را بهمراه خانواده ی برادر شوهر و خواهر شوهر خانه ی مادر مهمان بودیم..خوش گذشت خداروشکر.


خواهر شوهر در قرعه کشی اداره همسرش شرکت داده میشه..کلی حرف بود که اگر برنده بشیم چیکار می کنیم. کلی هم بحث افتاد بین فاطمه و پسرخواهر شوهر. عمه گفتن برای فاطمه اسکیت می خریم..پسرش گفت نه! همش واسه خودمه! فاطمه جانم ناراحت شد و با دل پاکش گفت نخیرم من براتون دعا می کنم که برنده بشید توکل به خدا، انشاالله براشون اتفاق بیفته.

دخترکم فقط توی خونه با اسکیت بازی می کنه میگه تو حیاط کثیف میشه ! قول دادیم که دوباره براش اسکیت بخریم تا با اسکیت قبلی توی حیاط بازی کنه.

درهـــــــم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.