دیروز بعد از مدت ها آستین خلاقیت را بالا زدیم تا برای مهمانی شب با ژله های متفاوت سفره رو زنگین کنیم. با یه سرچ تصمیم گرفتم راحت ترین ها یعنی ژله طالبی و ژله رولی!! آماده کنم. حالا همینجوری هم دم دست آدم شلوغ میشه، اونوقت من با یه وروجک میخواستم همه این کارا رو انجام بدم و لحظه به لحظه هم توضیح بدم که الان باید این کارو انجام بدم تا دخترک ما هم یاد بگیره. قبل از اینکه به درد فک دچار بشم دخترک مهربونمو راضی کردم که سالاد رو تزئین کنه تا منم به کارای دیگه برسم.
این ( سالاد ) رو دخترکم به تنهایی تزئین کرده و نزاشت حتی من دست بزنم.یعنی همچین دختر هنرمندی داریم ما
اینم ( ژله ها ) ولی نمیدونم چرا ژله رولی اونطوری که می خواستم نشد.فکر کنم کف بستنی موندگار نشد.منم به طرز ماهرانه ژله رولی هارو بین ژله طالبی گذاشتم تا باز نشه
درسته که یکم دیر شده ولی خب عید مبعث رو به شما دوستان عزیز تبریک میگم.
دیروز خونه خاله دعوت بودیم..دختر خاله دوماهی میشه عقد کرده و دیروز خانواده ی همسرش براش عیدی آوردن.
منم با دیدن کلی شیرینی و اون کیک حصیری به کل رژیمو فراموش کردم و به خودم قول دادم که تا آخر هفته جبران کنم
تزئین میوه ها و کیک قشنگ بود منم از کیک عکس گرفتم.توی ادامه مطلب میذارم.
ادامه مطلب ...
از صبح که می خوام این خاطره رو بنویسم همش یاد چهره معصوم و مظلوم فاطمه جانم می افتم و خندم میگیره!
دیروز طبق معمول دخترک شیطون ما گوشی بابا رو برداشت که بازی کنه ولی گوشی قفل رمزدار شده بود..طفلکی دخترم چندین بار تلاش کرد و غافل از اینکه رمز تا 15 دقیقه بلاک شده بود..منم بطور نامحسوس عسل بانو رو زیر نظر داشتم ببینم آخرش چیکار می کنه.
همینطور داشتم صورت گرد و مهربونش رو نگاه می کردم..یهو چشمهای مشکی و براقش گرد شد و یه حالت تعجب و ترس زیادی اومد روی صورتش..با ترس گوشی رو گذاشت کنار گوشش..یهو جیغ زد..گوشی رو پرت کرد و با سرعت نور فرار کرد توی اتاقش
زودی رفتم گوشی رو برداشتم، قطع شده بود. رفتم تواتاقش گفتم فاطمه جان..چی شد وروجک من؟ با حالت ترس تند تند برام حرف می زد که من کاری نکردم..من جایی زنگ نزدم..من فقط می خواستم قفل گوشی رو باز کنم یهو یه آقایی حرف زد گفت اضطراری
تازه فهمیدم که وروجک ناخودآگاه یکی از شماره های اضطراری رو گرفته و حسابی ترسیده.
نکته مثبت تجربه وروجک: از دیروز دیگه سمت گوشی بابا نمیره تا اون آقای ترسناک از گوشی بابا بره