صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

صندوقچه صورتی خانوم کوچولو

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

سورپرایز تولد..

اینکه بعد دوهفته چجوری باید نوشت رو نمیدونم ولی من خیلی خوشحالم و این مدت خیلی خوش گذشت خدا رو شکر.

سورپرایز تولد هم داشتیم..

شنبه 20 دی تولدم بود. خودم برنامه داشتم بعد از ظهر که رسیدم خونه یه کیک ساده درست کنم. آرد و روغن و شیر رو آماده کردم.. در یخچال و باز کردم که تخم مرغ بردارم دیدیم یه جعبه خوشگل توی یخچاله..از نظر من هر جعبه محتوی شیرینی و کیک خوشگل است. دیگه تصور کنید که من چه شکلی شدم

خیلی زود جعبه رو آوردم بیرون و محو کیک تولدم شدم.. خیلی دلم میخواست یه دونه از اون گلهای کاکائویی رو بردارم ولی ترکیبش بهم میخورد.صبر کردن تا شب کار سختی بودن. اگر فکر کردین کیک رو دست نخورده گذاشتم کاملا اشتباه کردین چون دور تا دور کیک رو به طور نا محسوس انگشت کشیدم


بســـــــیــــــــــــــار بـــــســـــــــــــیــــــــــــــار ممنونم همسر و دخترک عزیزم. 

خدا جون هم بسیار سورپرایزمون کرد با برف و بارون


روزانه

شروع ماه ربیع الاول بر همگی مبارک.

شب یلدا همگی خونه مادر جان جمع شدیم. خدا رو شکر خوش گذشت. فقط نمی دونم چرا دخترک دل درد شده بود خیلی گریه کرد..چایی نبات خورد بهتر شد.

انشاالله زمستون همه پرخیر و برکت باشه.

دیروز دخترک رو گذاشتیم خونه مامانم و با همسر رفتیم حرم. به یاد همه بودم. خیلی شلوغ بود. دسته ها رو نگاه کردیم. از تبریز دسته های عزاداری اومده بود..روضه ی حضرت عباس خوندن. مسیر زیادی رو پیاده روی کردیم که دیشب همش پا درد و زانو درد داشتیم. حال و هوای معنوی خوبی داشتیم.

این عکس هم دیروز گرفتیم. 


کباب بازی

جمعه همگی خونه مادرجان دعوت بودیم، و اربعین خونه برادر همسر.

جمعه نهار کباب خوردیم و شنبه کوفته تبریزی، خوشمزه بود. شله زرد هم درست کرده بودن.

این جمع هارو خیلی دوست دارم. چون امسال 30 آذر با 28 صفر مصادف شده، قرار شد هرهفته به نوبت خونه ی هم جمع بشیم و این خیلی خوبه. مادرجون هم گفتن دورهمی های خودتون رو برید هفته اول بیان خونه ما و بعدش نوبتی.

عجیب دلم میخواد یه کرسی میداشتم.

دخترک شیطون روز جمعه به عموجان گفتن که من یه بازی کباب بازی و یه چیز دیگه داشتم که گم شده، میشه پیداش کنین؟

عمو هم گفت باشه عزیزم بعد نهار باهم پیداش می کنیم.

نهار خوردیم و سفره رو جمع نکرده بودیم که دخترک درگوشی به من میگه مامان، عمو گفت بعد نهار پیداش می کنیم ولی الان هیچی نمیگه! منم که دوست نداشتم اون گربه دوباره نصب بشه! گفتم عمو حتما کار داره باشه بعدا.

دستشون درد نکنه، فقط همون کباب بازی رو پیدا کردن. منم بعضی گرافیک ها رو دوست دارم و تو این مدل بازی ها با دخترک همراه میشم

دخترک پرسشگر

شب های پاییز طولانی تر شده بنظرم، حوصلم سر میره. پفک می خواستم ولی کیک خریدیم!!!

دخترک سوالهای عجیبی میپرسه..هر بار که تلفنی صحبت می کنیم خیلی دقیق و موشکافانه به صحبت های ما گوش می کنه! با همکارم صحبت می کردم..

مامان کی بود؟

خاله مریم.

مامان چرا خاله مریم نمیاد خونمون؟ از من خجالت می کشه؟!!!

نه عزیزم، خاله کار داره. یه بار دعوت می کنیم بیان یا ما میریم.

مامان چرا اسمش مریمه؟ مثلا چرا اسمش فاطمه نیست؟

چون فاطمه اسم شماست. مریم هم اسم گله که برای خاله گذاشتن.

مامان خونشون کجاست؟ کی میریم؟ خیلی دوره؟

مامان چندتا بچه داره؟

و ........

این فقط نمونه کوچکی از سوالات بسیار دخترک است.


خواب

کلا مشغولم این روزا..

جمعه میخواستیم بریم خونه مادر همسری نتوستیم..تماس گرفتیم که بعد از ظهر میریم ولی بازم نشد.

شنبه شب خونه برادر ِ ارشد همسری دعوت بودیم. دوست داشتم اون دورهمی رو، مثل شب یلدا بود.به یاد پدرجان هم بودیم، خدا رحمتشون کنه.

امتحانات میان ترم همسر شروع شده، هر شب برامون یلدایی شده.

دیشب خواب شیرینی دیدم. پسر یک ساله ای داشتم سوئی شرت لیمویی پوشیده بود، دخترک و بابایی خونه بودن و ما دوتایی رفتیم بیرون   خودمون که هنوز تصمیم قطعی نداریم..شاید برای داداشم باشه شایدم برادرشوهر.

دلم می خواد یه عالمه به ، خرمالو و انار بگیرم تا فصلشون تموم نشده. بی نهایت این سه تا رو دوست دارم. یعنی میوه های هر فصل رو بی نهایت دوست دارم.

پیشنهاد میکنم.. باران تویی .. گروه چار * تار . با یه ظرف انار دون شده.