یک هفته بشدت مریض بودم..سرماخوردم.. بارون پاییز رو دوست دارم ولی خب تکلیفم با لباس پوشیدن معلوم نبود..یا سردم میشه یا گرمم میشه..همین شد که خیلی سخت سرما خوردم. دخترم رو هم صبح ها پیش مامان میذاشتم تا مواظبش باشه و خدایی نکرده سرما نخوره..این ماه پر ویروس مهد برای دخترکم ممنوع میشه!
سیب پاییزی رو خیلی دوست دارم..مخصوصا سیب سبز و ترش..ولی معمولا این مدل سیب ها سفت هستن و من معده درد می گیرم. از سیب خوردن که اصلا نمیتونم بگذرم! معده درد هم می گذره..
حالا که من خوب شدم و حالم روبراه شده همسرجان سرما خورده. تاکید بر لباس گرم و مناسب هم داریم ولی همه کلاسها بعد از ظهر تشکیل میشه و هوا سردتر میشه.
از اونجایی هم که کلا آقایون کمتر ملاحظه و مراعات سرماخوردگی رو می کنن باید دخترم رو بیشتر قرنطینه کنیم خونه مامان بزرگ.
پ.ن: ماه آینده نوبت چکاپ داریم. هر روزی که به نوبت نزدیک تر میشم یه فکر جدید برای پیچوندن میاد تو ذهنم، اصلا حوصله ندارم.
در حال خودم آرام آرام قدم میزنم در حیاطی بزرگ با سنگهای سفید، دوستم، دکتر، کنار دیوار
میایستد و میگوید اینجاست، همین جا بود... و من بدنم می لرزد،
و باز میگوید " اینجا پیشترها که من آمده بودم دیوار داشت ، سالها پیش، همه را خراب کردند، کم
کم ، آرام آرام" و نه با انگشت اشاره که با سر به چند نفری که ایستادهاند اشاره میکند و میگوید:" اگر
دستشان بود همین گنبد سبز را هم خراب کرده بودند".
هر وقت میروم آنجا همیشه برای خودم کوچهای را مجسم میکنم با خانههای گلی و میآیم از باب
جبرئیل رو به روی خانه بانو میایستم، تمام وجودم میلرزد،
این روزها دلم آنجاست، گاهی با خود خودم مینشینم و میروم "روضه" گوشهای دور از چشم همه
شعر میخوانم تا تمام شوم، تمام.
بعد دوباره ، در حال خودم آرام آرام قدم میزنم در حیاطی بزرگ با سنگهای سفید، دوستم، دکتر، کنار
دیوار میایستد و میگوید اینجاست، همین جا بود...
و من تمام قد میایستم
رو به روی نمیدانم کجا سلام میکنم
السلام علیک ایتها المغصوبه حقها ...
بانو! میدانم "سکوت همیشه علامت رضا نیست" ، میدانم...
...............
پ.ن.۱: وقتی دلم هوای روزهایی رویایی رو داره این متن رو می خونم..
پ.ن.۲: عمو خان هر سال قربانی دارند.. آبگوشت نذری خوردیم..دیداری با اقوام تازه کردیم. خوب بود، خوش گذشت، خدا رو شکر.
این روزها که تصویر خانه امن خدا در تلوزیون بیشتر دیده می شود دلم هوای روزهایی را میکند که مثل یک رویا آمد و خیلی زود هم رفت و فقط دلتنگی هایش باقی ماند و اگر لایق باشیم برکاتش. یادش بخیر
..........................
امروز روز عرفه است. روزریه که خدا ناز بنده هاشو میخره اون هم به سبک خاص خدایی. امیدوارم که هممون تو این روز مشمول لطف و عنایت خدا بشیم و بگیریم اجابته همه اون چیزهایی که رو که تو دلمونه.
و فراموش نکنیم رمز خواستن رو که اول برای دیگران بخواهیم و بعد خودمون.
فردا روز عید قربانه، همگی خونه عموی همسر دعوت هستیم. خدا کنه واقعا مثل عید بهمون بگذره
انشاالله دعاهاتون مستجاب باشه و به زودی هممون زائر مکه مکرمه باشیم.
از همتون التماس دعا دارم و عید رو هم به همتون تبریک میگم.
این روزها من نیستم یعنی خودم نیستم.. اصلا وقت برای خودم ندارم.. از لحاظ ذهنی دوران پاییز کودکی و نوجوانی رو سپری می کنم.
....
پاییز رو دوست دارم ولی همیشه ده روز اولش برام دلگیره..هوا زود تاریک میشه..غروب دلگیر..
این غروب منو میبره به دوران کودکی.. چقدر دلم میخواد به اون دوران برگردم و با دل و جون قدر تک تک لحظه هارو بیشتر بدونم. وقتی با خواهر برادر ها دور هم بودیم، دوچرخه سواری، هفت سنگ و حتی کارت بازی، ماشین سواری یواشکی دور از چشم بابا. بوی آش رشته وقتی از مدرسه برمی گشتم..بحث و جدل بین ما بچه ها که سهم کی بیشتره!
این روزها منم و خاطرات کودکی و خواهر برادری..
.......
عمه از تبریز اومدن و هر روز بعد از کار میریم خونه مادر همسر. برای من یه قواره چادر رنگی اوردن که خیلی خوش رنگه.
دیشب خونه خواهر شوهر بودیم به بهانه دعوت عمه خانم. و من در اولین فرصت از پسر خواهر شوهر سراغ موتورش را گرفتم
باز آمد بوی ماه مدرسه..
سال تحصیلی جدید رو به همه مادران و همسرانی که فرزند و همسر محصل و یا دانشجو دارند تبریک میگم.
دخترکم که سال تحصیلی جدید مهد رو شروع می کنه، ولی به اندازه ی کلاس اولی ها ذوق داره و ما هم توی خرید همراهیش کردیم. روزنامه ی دیروز نوشته بود روز اول مهر برای کودک خود هدیه کوچک بخرید.. تصمیم گرفتم گل بخرم.. دخترک شیطون که همه وسایلها رو خرید، منم با گل های تازه و عطر مطبوع مریم به خانه رفتم. امروز همسر هم سال تحصیلی و ترم جدید رو شروع می کنه.. البته برای همسر جان هم در شروع سال تحصیلی یک کیف و کفش خریدیم.
انشاالله که همه سال تحصیلی خوب و پر از موفقیتی داشته باشن.